مدتی به این فکر می کردم به مناسبت شهادت صدیقه کبری سلام الله علیها مطلبی بنویسم. هم نکات زیادی به ذهنم می رسید و هم هیچ چیز برای گفتن نداشتم. احساسی دوگاه می دانی حرف برای گفتن بسیار است. اما چیزی نمی توانی بگویی. چنین وضعیتی عجیب نیست. هرچقدر چیزی از مراتب بالاتر عوالم وجود بهره برده باشد کاملتر است. بنابراین از دسترس درک بشر دورتر خواهد بود. همین است که صحبت کردن درباره حوراء الانسیه بسیار سخت است. شخصیتی که بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله کاملترین مخلوق خداست. کسی که رضایت خدا به رضایتش بسته شده و خشم خدا به خشمش گره خورده، پاره تن رسول خدا صلی الله علیه و آله است و کُف امیر مومنان علی بن ابی طالب علیه السلام و مادر سرور جوانان اهل بهشت علیهما سلام.
در دو ماه گذشته دو کتاب با نثر و ادبیات قاجاری خوانده ام. اولیش کتابی بود از ایشی گورو به اسم بازمانده روز؛ نویسنده ای که در ژاپن متولد اما در انگلستان بزرگ شده است؛ با ترجمه ای خوب از نجف دریابندری. دومیش کتاب پری دخت اولین اثر منثور حامد عسکری؛ شاعر جوان معاصر. پریدخت، دختریست اهل پامنار تهران که به عقد سید محمود درآمده و شویش برای تحصیل طبابت به دیار فرنگ رفته است. کتاب نامه نگاری بین این دو عاشق دلداده است و در مدت کوتاه بعد از رونمایی به چاپ دهم رسیده. کتاب کم حجمیست که می توان در یک ساعت آن را به اتمام رساند.
در نقد این کتاب می توان هم به فرم نظر داشت و هم به محتوا. از نظر فرمی اگرچه نویسنده محترم سعی کرده است از ادبیات مرسوم در زمان قاجار استفاده کند اما فراز و فرودها در متن مشخص است. به عبارت دیگر گاهی از ادبیات آن دوران دور شده و حالت امروزی گرفته است. نکته فرمی دیگر، لحن پریدخت در نامه هاست. می دانم قراردادن خود به جای یک زن آن هم زنی که بیش از صد سال پیش زندگی می کرده، سخت است و اگرچه نویسنده محترم سعی کرده از زبان یک زن نامه ها را بنویسد، اما چنین حسی در خواننده ایجاد نمی شود. ادبیات پری دخت بیشتر مردانه است تا نه. نکته قابل توجه دیگر عدم شخصیت پردازی و فضاسازیست. خواننده نه می تواند شخصیت پری دخت و سید محمود را مجسم کند و نه فضای تهران آشوب زده از جنبش مشروطیت یا پاریس را.
از نظر محتوایی نیز چند اشکال در کتاب خود نمایی می کند که نشان می دهد اطلاعات نویسنده در مورد آن زمان کافی نیست. به عنوان مثال سید محمود می گوید در فرانسه قهوه می خورم و چایم تمام شده و پری دخت در جواب می نویسد برایت چای لاهیجان فرستادم. این درحالیست که در آن زمان ایرانیان قهوه می نوشیدند و چای نویشدنی اشرافی لحاظ می شد و عمومیت نداشت. نمونه دیگر اینکه (البته این مورد اختصاص به آن زمان ندارد و نام رود سن از آن زمان تا کنون تغییری نکرده) سید محمود با اینکه کنار رود سن می نشیند و نامه های پریدخت را می خواند اما اسمی از این رود به میان نمی آورد. پیدا کردن نام رودی که از داخل شهر پاریس می گذرد، سخت نیست. بنده متوجه نشدم چرا نویسنده محترم از ذکر نام این رود خودداری کرده است. نکته قابل توجه دیگر اشارات بلکه تصریحات اروتیک نامه نگاریهاست. اگرچه داستان، داستانی عاشقانه است و نامه هایی بین دو دلداده رد و بدل می شود، اما تلویحات و تصریحات اروتیک لازمه عشق و عاشقی نیست ولو اینکه آن دو نفر زن و شوهر باشند. این موضوع زمانی بیشتر خودنمایی می کند که توجه کنیم زمان داستان متعلق به بیش از صد سال پیش است. استفاده ازعبارات اروتیک هنوز در زمان ما در بین قشر مذهبی تابو محسوب شده و از به کار بردن آن خصوصا در نامه نگاری خودداری می شود. ناگفته پیداست که در آن زمان شدت این تابو بیشتر بوده و نوشتن چنین عباراتی آن هم در نامه هایی که احتمال داشت به دست اغیار بیافتد بسیار بعید می نماید؛ خصوصا اینکه هم پری دخت و هم سید محمود از خانواده ای مذهبی هستند. اساسا، نه وجود چنین عباراتی کمکی به داستان می کند و نه حذف آن خللی وارد.
در مجموع باید گفت: پریدخت داستان ضعیفی است که اگر توسط داستان نویسی مشهور نوشته شده بود، یک شکست بزرگ لحاظ می شد. اما جسارت نویسنده در پرداختن به موضوعی تاریخی در ضمن داستانی عشقی ستودنی ست؛ شیوه ای نو که بابی جدید در پرداختن به مقاطع مهم تاریخی باز می کند؛ اگرچه چنین سبکی در ادبیات دنیا مسبوق به سابقه بوده و بدیع نیست.
آخرین روز جشنواره بود. همراه خانم دکتر دوری در نمایشگاه زدم. چند کار جالب کرده بودند. اول اینکه میزی برای نویسندگان محلی پیش بینی شده بود و از آنها دعوت کرده بودند تا در جشنواره حضور داشته باشند. کتابهایشان را هم روی میز گذاشته بودند. سه نفرشان را دیدم. دو نفر سنی ازشان گذشته بود. یک نفرشان جوان بود. مهندس بود و در شرکت نفت کار می کرد. خاطرات دوران دبیرستانش را منتشر کرده بود. دوم برنامه هدیه تصادفی کتاب را تدارک دیده بودند. یک کتاب می خریدی و امضا می کردی و به مسئول بخش تحویل میدادی. آنها هم در آخرین شب قرعه کشی می کردند و کتابها را به بازدید کنندگان از طرف شما هدیه می دادند. خدا را چه دیدی! شاید کتاب دست کسی می افتاد که میانه تان شکرآب بود و همین باب دوستی مجدد را باز می کرد. سوم اینکه از مردم خواسته بودند قصه های محلی را از زبان پدربزرگ و مادربزرگ ها بشنوند و بنویسند و در جشنواره تحویل دهند. کار جالب دیگر این بود که تمام فروشندگان کتاب از بین دانش آموزان انتخاب شده بودند و این یعنی تشویق جماعتی که آینده کشور به دست آنهاست به کاری که تنها راه ساختن آینده است. علاوه بر کتاب و نویسندگان محلی، هنرمندان بومی نیز وجود داشتند، هنرمندانی خود آموخته با آثاری شایان توجه.
ساعت از 10 گذشته بود. بالاخره برنامه اختتامیه برگزار شد. به همراه خانم دکتر و مسئول کتابخانه عمومی شهر به کافه ای رفتیم تا من خستگی سفر و آنها خستگی سه روز فعالیت را از تن بیرون کنیم و چیزی بخوریم و گپی بزنیم.
طبق عادت ایرانی ها، خانم دکتر دعوت کرد تا شب را در منزلشان بمانم. همسرشان هم در نمایشگاه اصرار کرده بود. اما مگر می شود این همه راه از تهران تا خلیج فارس آمد و شب را در خانه ماند. آن هم برای کسی که معتقد است یکی از بزرگترین اشتباهات بشریت ترک چادرنشینی ست. همین شد که درخواست کردم مرا به ساحل برسانند.
دل آدمی بزرگتر از این زندگی است و این، راز تنهایی اوست. او چیزی بیشتر از تنوع و عصیان را میخواهد. او محتاج تحرک است و حرکت با محدودیت سازگار نیست، که محدودیتها عامل محرومیت و تنهایی ماست.
نامه های بلوغ
علی صفایی حائری
عین صاد
در هنگام غیبت، اگر مردم حکومت ولی فقیه را پذیرفتند بر اوست که تلقی انسان ها را عوض کند و هدف حکومت و جایگاه انسان در جهان را مطرح سازد تا خیال نکنند که جامعه انسانی یک دامپروری بزرگ است و به نان و مسکن دلخوش نشوند و در انتظار معصوم، به روحیه و فکر و برنامه و عمل خویش سامان دهند و در دشمن نفوذ کنند.
نامه های بلوغ
مرحوم علی صفایی حائری
عین صاد
یکی از اشکال التقاط این است که بخواهی با فلسفه و عرفان و علم، به مذهب کمک کنی، در حالی که مذهب آمده تا کسری این ها را تامین کند و به مغز و قلب و تجربه انسان، فضا و زاویه ای بدهد که بتواند هستی را آن گونه که هست، دریابد.
نامه های بلوغ
مرحوم علی صفایی حائری
عین صاد
من از این قرتی قربیلک بازیها بلد نیستم عزیز! هفت پشت من هم بلد نبوده. قبول کن این غربتی گری ها را در آورده اند امثال ما را تلکه کنند. یک مشت جوانک عاشق را.
عوض این خنزرپنزرهای فرنگی و خزعبلات فانتزی، پولش را می رویم سیدالکریم، کباب - ریحان. این صنف ادا اطوارها را بگذار برای لیمونادخورهای بالانشین. این ها برای بچه های «شاپور» به پایین، نه تنها یک جور زیاده خوری حساب می آید، کسر شأن هم هست.
بناءً علی هذا، قلوهکن بکن از ذهنت این تخیلات کلنگی را، غیر مودبانه اش را بخواهی، می شود: زهر مار و «ولم تایم».
گچ پژ
محسن رضوانی
باور کن آن فیسبوکی که دوست داری درش اسم نویسی کنی، از روی همین مستراح مسجد شاه ساخته اند. یک عده که مبتلا لینت قلمی اند نشسته اند دور هم، یا مطلب می نویسند یا به هم حاشیه می زنند. به یک هم که ابراز علاقه می کنند شست نشانش می دهند که یعنی «لایک». طابق النعل با گرافیک دیواری نمره های مبال.
تحشیه از صاحب وبلاگ: البته بنده فکر می کنم بهتر بود توییتر را مثال می ذردند که لینت بیشتری دارد.
گچ پژ
محسن رضوانی
اینکه شما اسم نورچشمی ات را می گذاری «بیش فعال» و ما در گویش خودمان می گوییم «تخم جن»، خیلی مهم نیست. مهم این است که شماد عجالتا توصیه های رادیو را برای ازدیاد جمعیت جدی نگیر. آن را برای شما نگفته اند. شما محض باقیات الصالحات، یک آبسردکن وقف مسجد محل کنی، ثواب خودت را کرده ای. و السلام علی من اتبع الهدی
گچ پژ
محسن رضوانی
اساسا بعضی آدمها پوست موز صفتند. مترصد زمین زدن خلق الله. قسمی از آدمها پوست خیار صفتند. درکنارشان جوان می مانی یا دست کم خیال می کنی جوان تر شده ای.
یک عده پوست پرتقال صفتند. تاکردن و معاشرت با آنها قلق دارد. علی ما یبدو - تلخند؛ لکن بالقوه ظرفیت مربا شدن دارند. ایضا حضور چشمگیر در نثار زرشک پلو.
عده ای دیگر پوست گردو صفتند. پوست گردوی تزه صفت. جوری ساهت می کنند که تا مدتها اثرش بماند.
بخشی دیگر اما، شفاف و زلالند. لکن بعضا همزمان شکننده و ظریف هم هستند این جماعت پوست سیر و پیازصفتند.
گروهی موسومند به آدمهای پوست پسته صفت. متصل نیششان تا بناگوش باز است. جماعتی پوست تخمه صفتند. باید جوری از آن ها انتفاع ببری که کمترین تماسی بهشان پیدا نکنی و الا شورش را در می آورند. تعامل با شماری آدمها ترفند و تکنین می طلبد. این ها پوست آناناس صفتند.
گچ پژ
محسن رضوانی
ششم: جمعیتی جعلی و جامعهای جعلیتر
این مؤلفه تقریباً همیشه وجود دارد، هرچند که معمولاً بخشی از طراحی اولیۀ دستگاه بامر نبوده. افراد جعلی با تعدادی نامشخص اما بسیار زیاد حاضر هستند و محیط را شکل میدهند. باتها، هوشهای مصنوعی، مرورنویسهای جعلی، دوستهای جعلی، فالوورهای جعلی، پستنویسان جعلی، زورگیران اینترنت: باغوحشی از انواع این اشباح وجود دارد.
جارن لانییر
پنجم: کسب درآمد از طریق اجازهدادن به بدترین افراد برای اذیتکردن مخفیانۀ دیگران
ماشین اصلاح تودهای رفتار برای کسب درآمد اجاره داده میشود. جهتدهیها بینقص نیستند، اما آنقدر قدرت دارند که برندها، تمداران و دیگر نهادهای رقابتی، اگر به بنگاههای بامر پول ندهند، درواقع خودکشی کردهاند. باجگیریِ شناختیِ همگانی اینگونه بهوجود میآید و موجب میشود تا هزینههایی که صرف بامر میکنند، روز به روز افزایش یابد.
اگر کسی مستقیماً به یک پلتفرم پول ندهد، باید خود را به سوختِ دادهای برای آن پلتفرم تبدیل کند تا در آن غرق نشود. وقتی فیسبوک در فید خود بر «اخبار» تأکید میکرد، تمام دنیای رومهنگاری میبایست خود را با استانداردهای بامر صورتبندی میکردند. رومهنگاران برای اینکه عقب نمانند، مجبور بودند داستانهایی ایجاد کنند که حالت تلهکلیک بود و قابلجداسازی از بستر بود. آنها مجبور بودند بامر شوند تا بامر نابودشان نکند.
جارن لانییر
نقل می کنند شاه عباس از وزیرش پرسید: اوضاع اقتصادی مردم چگونه است؟
وزیر پاسخ داد: الحمد لله خوب است. امسال همه پینه دوزان به حج رفته اند.
شاه عباس گفت: خاک برسرت. اگر وضع مردم خوب بود، باید کفاشها به حج می رفتند نه پینه دوزان.
چند روزی است که پخش تبلیغات از شبکه پویا لغو شده است و عده ای در حال گفتن تبریک هستند. اما کسی توجه نکرد که حذف تبلیغات از این شبکه نه به خاطر دغدغه فرهنگی، بلکه به خاطر اعتراض خانواده ها بوده است، آن هم در این گرانی و اوضاع بد اقتصادی و گرفتاری مالی والدین.
با توجه به اینکه افراد بسیاری از تبلیغات تلویزیونی سود می برند، احتمالا شاهد افزایش تبلیغات در سایر شبکه ها خواهیم بود. اگر اهل تلویزیون هستید و حال داشتید این موضوع را رصد کنید.
واقعا برخی حتی بدون یک ضربه سیلی تمام مرتبطین خود را لو می دادند و همین افراد گاهی به دروغ به عنوان سمبل مقاومت شناخته می شدند. .نظیر مسعود رجوی، وقتی در شهریور 50 دستگیر شد تا سال 53 شکنجه نشد و صحنه آرایی ها و دفاعیات وی در دادگاه همه و همه به گونه ای بود که همه می پنداشتند به واقع او یک قهرمان است.
یکبار از رجوی پرسیدم: «فلانی که قبلا سمپات شما بود می گوید من در سال 50 خیلی شکنجه شدم. آیا واقعا راست می گوید یا نه؟ مسعود گفت: نه! من که در مرکزیت و در رأس بودم فقط 24 ضربه شلاق خوردم که در دو نوبت بود.»
خاطرات عزت شاهی
مجاهدین دنبال راه کار اساسی برای حل مشکل نیودند، فحشهایی هم به طالقانی، ربانی و منتظریو . می دادند، می گفتند: اینها خر شده اند، اینها ضد انقلاب هستند، درباره طالقانی موضع تندتری می گرفتند، می گفتند: خیانت طالقانی از منتظری و ربانی بیشتر است. چون منتظری و ربانی اصلا شعور ی ندارند، چیزی نمی فهمند. آنها دشمن ما هستند. اما طالقانی چه! او که ادعا می کند با ماست و طرفدار ماست و خودش را تمدار می داند چرا حاضر شده فتوا را امضا کند؟ اوچون آگاهانه این فتوا را امضا کرده، پس گناهش بیش از دیگران است.
خاطرات عزت شاهی
ساواک در اوین واقعا فعال بود. در هر شب و روز یکی-دو نفر از بچه ها را برای سوال و جواب می بردند، بعضی حرف می زدند و از داخل بند خبر می دادند. مسعود رجوی از جمله کسانی بود که او را خیلی می بردند، تحلیل و جزوه و کتاب در اختیارش می گذاشتند تا بخواند. او حتی جزوه تغییر مواضع ایدئولوژیک مرتدین را در همان جا خوانده بود. منتهی هر وقت بر می گشت نمی گفت که در بازجویی بوده است. می گفت من بهداری بودم و چند تا قرص هم نشان می داد و می گفت: سر درد دارم! فقط سران سازمان از کارهای او باخبر می شدند و بچه های پایین اطلاعی نمی یافتند.
خاطرات عزت شاهی
چند روز پیش سخنرانی شخصی به نام حجه الاسلام دشتی را می شنیدم. عنوان سخنرانی در مورد فضائل حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها بود. در بین سخنرانی ایشان مدعی می شوند که رسول الله صلی الله علیه و آله و امیرالمومنین علی علیه السلام در زمان حکومتشان حجاب را اجباری نکرده بودند و از این طریق به قانون حجاب می تازند.
در جواب ایشان باید گفت:
شبی که حزب منفجر شد اصلا قرار نبود آن همه جمعیت آنجا باشد، به صورت معمول باید ده – پانزده نفر آنجا می بودند. بقیه را خود کلاهی دعوت کرده بود، هر کسی را که می دانست وزنه است حتی عضو حزب نبود [مثل شهید منتظری] به بهانه ای کشیده بود آنجا. گفته بود امشب آقای بهشتی می خواهد سخنرانی مهمی راجع به مسائل اقتصادی ایراد کند. لذا در آن شب خیلی ها به آنجا رفتند.
حتی آقای بهشتی هم نمی دانستند که چرا این همه جمعیت آنجا آمده است. بعد از اقامه نماز وقت برای سخنرانی می روند، ناگهان بمب منفجر می شود.
خاطرات عزت شاهی
مجاهدین در اوایل انقلاب از نظر مادی هم بار خودشان را بستند، به خیلی جاها دستبرد زدند. از جمله سرقت از شرکت آمریکایی بل هلیکوپتر و تعدادی شرکت های دیگر. آنها حتی بنیاد پهلوی را هم چپاول کردند و تعداد زیادی فرش و جنسهای عتیقه را به یغما بردند. حدود پنجاه قطعه فرش 12 متری و حتی بزرگتر را از طریق محمد ضابطی که پدرش در بازار فرش بود، فروختند. وقتی خبر به گوش ما رسید رفتیم فرشها را جمع کردیم و پدر ضابطی را هم گرفتیم. در این میان سه – چهار قطعه فرش از بین رفت که کارشناسان فرش گفتند: همان سه – چهار قطعه به اندازه همین چهل – پنجاه تا فرش ارزش و قیمت داشت. آنها فرشها را از کشور خارج کرده بودند و اکنون همین موارد، جزء مطالبات آمریکا از ایران است. همین طور اموالی که از برخی شرکت های دو ملیتی مثل شرکت ثابت پاسال به غارت بردند.
خاطرات عزت شاهی
به غیر از کمیته هایی که در مناطق و مساجد شکل گرفت، کمیته هایی هم در کلانتری ها به وجود آمدتا در آن وانفسا که نیروهای شهربانی و کلانتری ها جا زده بودند، دل و جرأت پیدا کنند. آقای خمینی هم خواسته بود که آنها سر کار برگردند. لذا در هر کلانتری تعدادی از بچه های کمیته های مناطق مستقر شدند. آقایان با اجرای این تصمیم دو هدف را دنبال می کردند: اول اینکه افراد شهربانی عمدتا به عنوان پس مانده های رژیم شاه تعهد لازم را به اسلام و انقلاب نداشتند و این امر موجب می شد تا آنها در کنار پاسدارها تحت تاثیر قرار بگیرند و تعهد انقلابی و دینی بیابند؛ دوم اینکه بچه های کمیته هم که غرق در بی نظمی و بی انضباطی بودند از آنها نظم و انباط بیاموزند.
اما عملا این طرح جواب نداد. در سیستم شهربانی و ارتش، افراد نظامی بنابر آموزه هایشان چنان نظم و انقیاد و فرمانبرداری داشتند که به راحتی در برابر یک چوب خشک رژه می رفتند و خم و راست می شدند و تعظیم می کردند، ولی بچه های کمیته اینگونه نبودند، اگر تیمساری هم می آمد دست از خوابشان بر نمی داشتند. در مراسم صبحگاه، بچه های کمیته هم می رفتند، اما یکی با دمپایی و دیگری با زیرشلواری و .
یک سال پس از اجرای طرح، نه تنها اهداف مزبور محقق نشد بلکه نتیجه عکس داد، از تدین و تعهد کمیته ایها کاسته شد و شهربانی چیها هم بنای بی انضباطی گذاشتند، لذا این طرح شکست خورد و کمیته کلانتری ها جمع شد.
خاطرات عزت شاهی
اما آقای خمینی با اینها (مجاهدین) هیچ وقت موافق نبود. در سال 50-51 آقایان هاشمی و طالقانی در نامهای خطاب به ایشان خواستار اختصاص بخشی از وجوهات به عنوان کمک به سازمان شدند، اما آقای خمینی اجازه ندادند. ایشان کلا مبارزه مسلحانه را قبول نداشتند. علاوه بر این با مرام آنها نیز موافق نبود. منتها چون جو این طوری بود مخالفت علنی نمی کردند تا دشمن بهرهبرداری کند، ولی از طرف دیگر هیچ وقت هم تایید نکردند.
خاطرات عزت شاهی
خود من تا مدتی نمی دانستم که موضع امام عدم تایید این جنبش است. اما این را هم بگویم که اگر آن موقع می دانستم که امام این جنبش و فاز جدید را تایید نمی کند، شاید نسبت به امام کم عقیده می شدیم، نه نسبت به این جنبش که حامل مذهبی و اسلامی آن «سازمان مجاهدین خلق» بود. اصلا فضای آن موقع این گونه بود. درخشش این حرکت در آن فضای غربت به شکلی بود که نیروها را به گونه ای جذب کرده بود که حتی اگر امام هم مخالفت می کرد، بخشی از این نیروها شاید نسبت به امام دلسرد می شدند.
عبدالمجید معادیخواه چشم انداز ایران؛ شماره 30
رسانه های گروهی، به ویژه صدا و سیما، این مراکز آموزش و پرورش عمومی می توانند خدمت های گرانمایه ای را به فرهنگ اسلام و ایران نمایند، بنگاه هایی که شب و روز، ملت در سراسر کشور با آنها تماس سمعی و بصری دارند، چه مطبوعات در مقالات و نوشتارهای خود و چه صدا وسیما در برنامه ها و نمایشنامه ها و انعکاس هنرها و انتخاب فیلم ها و هنرهای آموزنده باید همت گمارند و بیشتر کار کنند و از گردانندگان و هنرمندان متعهد بخواهند تا در راه تربیت صحیح و تهذیب جامعه، وضعیت تمام قشرها را در نظر گرفته، و راه و روش زندگی شرافتمندانه و آزادمنشانه را با هنرها و نمایشنامه ها به ملت بیاموزند و از هنرهای بدآموز و مبتذل جلوگیری کنند.
امام خمینی رحمه الله علیه
درباره این سایت